محل تبلیغات شما

آممد اوسا علی (كدخدا) 
 1-كدخدا كیست؟كدخدای مورد نظر شما (آممداوسا علی) چهارمین كدخدای چوپانان (1-مرحوم علی محمد نجفیان معروف به میرزا2-آقای عباس میرزا نجفیان پسر میرزا 3-آقای جعفرمحمدعلی زاهدی 4-آممداوسا علی )كه با دوام ترین كدخدایان بترتیب 1 میرزا 2 آممداوسا علی بوده اند كه پدرم از سال 1324 الی 1342 زمان وفاتش كدخدا بوده است وبعد از آن هم اینجانب به انتخاب مالكین وخواست آنها به مدت تقریبا دوسال كدخدا بوده ام.2-چرا به چوپانان آمد؟ابتدا با پدرش اوسا علی به چوپانان آمد ومدتی با او همكاری میكرده است مدتی هم حدود 70 الی 80 نفر شتر داشته و بین استانهای شمالی وخراسان واصفهان ویزد حمل بار مینموده است تا زمان فوت پدرش 1322 دستیار پدرش و شترداری مینموده پس از فوت پدرش سرپرستی كارهای قنات چوپانان ،حجت آباد وآشتیان در حال احداث را مالكین به او واگذار مینمایندو همچنین انبار میانه را و یكی دوسال بعد نیز اورا به كدخدایی انتخاب میكنند درضمن وقتی كد خدا میشود مغازه هم باز میكند.3-اقداماتش در چوپانان چه بوده است؟ابتدای كدخدائی پدرم هنوز چوپانان خیلی بزرگ نشده بود وچند سال بیشتر از خرابی قلعه نگذشته بود و مردم در حال ساختن خانه بودند كدخدا با سواد بود مخصوصا حساب وكتاب هایش خیلی دقیق بود از اینرو مالكین نسل دوم به او اطمینان و اعتماد كامل داشتند.از این جهت در تمام كاروصحبتها او را دعوت میكردند ومشاور خوبی برای آنها بود تمام مهمانیهای دولتی وغیره و سربازگیر ی جایشان در خانه كد خدا بود در احداث مسجد ،حمام ،مدرسه ، بهداری ودیگر بنا هاب عمرانی ،او مسئول وپرداخت كننده حقوق كارگرها بودوهرگز در حسابهایش اشتباه نمیكرد .مالك نبودولی با مالكین همنشین وهمصدا بودوهرگز كسی از او ناراحت وناراضی نبود. مردمداری و صبر وحوصله او بی اندازه زیاد بود.مسجد درزمان كدخدایی او به پایان رسید.حمام بزرگ در زمان او ساخته شد. مدرسه ستوده و ایراندخت قدیم در زمان او ساخته شد. خانه ای برای من ساخته بود كه همیشه در اختیار معلمین غیر بومی بود.شروع ساخت درمانگاه موتور خانه برق و برق كشی در آن زمان بوده است.4-چرا در عاشورا شربت میداد؟   به دلیل اینكه برای ماه محرم و صفر احترام خاصی قائل بود دو ماه محرم وصفر را هرشب به مسجد میرفت حسینی بود وبه امام حسین ایمان داشت.میگویند در زمان جوانی پشت پیراهنش را در میآورد وآنچنان زنجیر میزد كه از پشتش خون جاری میشدو تا مدتها زخمش احتیاج به مداوا داشت . چندین شب در محرم وصفر بانی چای میشد .اماچرا در عاشورا شربت میداد .یادم است اولین سالی كه به فكر شربت دادن افتادعاشورا در تابستان بود و مردم ودسته ی وزنجیر زنی از قبرستان كه می آمدند و میخواستند به امامزاده بروند درب منزلمان به آنها آب نیمه  خنك مشك میدادیم در آن گرما ی طاقت فرسای تابستان لیوانی آب عطش مردم تشنه را كم میكرد لذا تصمیم گرفت به جهت خدمت در راه امام حسین در عاشورا به مردم شربت بدهد كه در آن زمان حال وهوایی داشت با یك لیوان شربت ومقداری تخم شربتی دسته جات ی و زنجیر زنی  را به حال می آورد وبا انرژی تازه ای بسوی امامزاده حركت میكردند.یك نكته هم باید بگویم كه در زمان قدیم شبهای عاشورا چای میدادند.یكی یا دو سه نفر هم مشك به دوش به ن ومردان لیوان بدست آب میدادند كه من هم از5 تا 12 سالگی سقای ابوالفضل بودم وبه مردم آب میدادم (چون مرااسم غلام حلقه به گوش حضرت عباس كرده بودند ونذر كرده بودند اگر زنده ماندم هر سال 15 روز ،روز وشب اول ماه محرم آب بدهم به دلیل اینكه پدر ومادرم 4 پسرشان ویك دخترشان قبل از من فوت كرده بودند)5-دو خاطره از پدرم آممد كدخداچون تنها پسر او بودم هر چند كودكی بیش نبودم لذا همیشه در كنارش ودستیارش بودم وهمیشه در جریان كارهای او بودم واز او خاطرات زیادی دارم.خاطره اولیادم می آید كلاس اول كه بودم روز ی ساعت 9 صبح آقای محمد خاكساری مدیر دبستان مرا صدا زد وگفت بروببین پدرت خانه است یا نه رفتم در خانه بود برگشتم گفتم در خانه است .پدرم از خانه بیرون آمد آقای خاكساری هم از مدرسه در خیابان به هم رسیدند آقای خاكساری به پدرم گفت كدخدا پسر امروز به مدرسه نیامده وگویا میخواهد مدرسه را رها كند.كلاس پنجم بود پدرم كسی را فرستاد دنبال آقای . فوری آمد وگفت چرا پسرت را بمدرسه نفرستادی ؟ گفت كدخدا پسر بزرگ من است دست كمك ندارم رعیتی دارم واگه برندارم ارباب گفته اگه به ملك نرسی ملك را ازت میگیرم پدرم به آقای خاكساری گفت ساعت های خط ونقاشی وورزش ودرسهای راحت به او مرخصی بده تا به پدرش كمك كند. آقای خاكساری قول داد همكاری كند آقای هم قبول كرد كه پسرش را به مدرسه بفرستد بعدا پدرم با ماك آقای. صحبت كرد كه كمی رعایت حال او را بكندااحمدا به خوبی همه راضی شدند.پسر آقای . .هم درس خواند وخدارو شكر كارمند خوبی هم شد.خاطره دوم یك خاطره جالب دیگر یك روز تابستان ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود كه آقای سرهنگ محسنی رئیس سرباز گیری  به اتفاق هفت هشت نفر آمدند در اتاق مهمانی با پدرم رفتن  بعد از چند دقیقه پدر آمد وگفت اینها غذا نخورده اند برو مقداری تخم مرغ بخر وبیا .تو ی كوچه های چوپانان به راه افتادم حدود یك ساعت كمتر شد كه با چها ر پنج عدد مرغ وخروس سر بریده به خانه آمدم پدرم گفت چی گرفتی گفتم :گفتی مرغ بگیر  زد زیر خنده سرهنگ محسنی هم فهید واز اتاق بیرون آمد دستی به سرم كشید وگفت میخواستیم نان وماست وتخم مرغ بخوریم وبعدا همین امروز به خور برویم و حالا با این كارتو امشب را در چوپانان ماندگار شدیم وكلی خوشحال شد وجایتان خالی  شب همگی چلو خروس خوردیم واز دست گلی كه به آب داده بودم میخندیدند وفرداصبح به سمت خور حركت كردند.
. عباس صادق محمدی -11/10/1391 
 منبع: چوپانان آباد

وضعیت جوی سه روز آینده چوپانان

چشم اندازهای طبیعی اطراف چوپانان

طرح احسان،بارویکرد حمایت ازسالمندان درچوپانان

كه ,هم ,آقای ,چوپانان ,پدرم ,خانه ,آقای خاكساری ,در زمان ,آممداوسا علی ,در عاشورا ,در خانه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Carol's game عقل سرخ monadi swatatdomar مشاور املاک ومسکن داریوش(شمال -بابل) نماینده فروش تنور گازی خانگی گنبد صنعت گـروه مـهـنـدسـی مــفـخــم Bert's receptions Phòng khám Đa khoa Pacific نارنج چت|چت نارنج|چت روم|چتروم